روزنوشت های شخصی من

چهل سالگی
سلام خوش آمدید

مورد نخست:ساعت تابستانی

در حال حاضر حدودا 70 کشور از ساعت تابستانی استفاده می کنند. به این معنا که در شش ماه نخست سال، یک ساعت زمان به جلو کشیده می شود و  بدین ترتیب مردم از روشنایی روز بیشتر استفاده می کنند و ساعتی زودتر به انجام امور خود می پردازند. اینطوری قاعدتا زودتر به خواب می روند و با این تغییر ساده مصرف انرژی کمتری را خواهند داشت.کشور ما هم در ساعت تابستانی با این کشور ها هم قصه بود. قضیه دستکاری ساعت از دوران احمدی نژاد شروع شد که او تصمیم گرفت دیگر ساعت را تغییر ندهد ولی مجلس با این موضوع مخالفت کرد و این موضوع را که قبلا قانونی برای آن وجود نداشت را قانونی کرد و دولت احمدی نژاد مجبور به عقب نشینی از این تصمیم گرفت. اما همین مجلس از سال 1402 این موضوع را لغو کرد. با این تصمیم هرج و مرج شروع شد و دولت برای صرفه جویی در مصرف برق مجبور شد ساعت کاری را یک ساعت عقب بکشد. حالا انبوه کارمندانی به وجود آمدند که باید ساعت شش صبح سر کاربروند ولی کودکان و فرزندانشان ساعتی هفت یا هفت و نیم به مدرسه بروند! و سایر مشکلاتی که با این تصمیم نابخردانه به همراه داشت بخاطر این که مجلس اقلیت از اشتباه خودش عقب نشینی نکرد و اکنون در سال 1404 بجای نظم در زندگی روزمره با تنظیم ساعت تابستانی باید روزهای زیادی را بخاطر کسری انرژی کشور را تعطیل کنند.

مورد دوم: مجانی کردن آب و برق مساجد و ....

بیشتر از 160 هزار مسجد و اماکن مذهبی در کشور وجود دارد که از بودجه سال 1391 به بعد برق آن ها به بهانه توسعه فرهنگ و مذهبی دین حکومتی رایگان شد که پرو واضح است این مساله قطعا هیچ تاثیری در علاقه مند کردن مردم به این مذهب ندارد و کسی به دلیل رایگان شدن برق این اماکن تمایلی به آن پیدا نخواهد کرد و این رایگان شدن قطعا و حتما باعث می شود متولیان این اماکن به فکر استفاده از برق رایگان برای ماین کردن ارزهای دیجیتال بیافتند و فشار وارده به شبکه قابل تامل و توجه خواهد بود و صد البته که این سو استفاده به سادگی قابل کشف نیست.

مورد سوم: سرمایه گذاری نکردن در بخش تولید نیرو برق و سو مدیریت

به دلایل مختلف که ارزان بودن نیروی برق یکی از مهم ترین آن هست و کسری بودجه شدید دولت به دلیل هزینه در سازمان ها و نهاد های بی ربط و ماجراجویی های نظامی و هزینه بی دلیل در بخش انرژی هسته ای (بدون کوچکترین بازدهی ملموس) نه تنها دولت امکان توسعه نیروگاه های برق را ندارد بلکه بخش خصوصی نیز تمایلی به این موضوع ندارد.

مورد چهارم: مزرعه های بزرگ ماین رمز ارز

مصرف مزرعه هایی که توسط حکومت و با مجوز حکومت فعال هستند بخش بزرگی از مصرف برق کشور را دارا هستند که دولت به بهای خشم عمومی مردم همچنان مشغول بهره برداری از این مزارع است که قطعا و حتما با ادامه این روند این خشم عمومی هزینه ای صد چندان بابت این درآمد نامشروع خواهد پرداخت.

مورد پنجم: همراهی نکردن مردم

با توجه به سیاست های خصمانه ای که در سال های اخیر دولت و حکومت در قبال مردم شدت گرفته است و دیواری از بی اعتمادی که وجود دارد، دولت دیگر همراهی مردم را با خود ندارد و ازین سو هرگونه درخواست حکومت برای همراهی مردم پس زده می شود و نتیجه ای به همراه نخواهد داشت و قطعا با بلند تر شدن این دیوار بین حکومت و مردم ، این همراهی نکردن حکومت را مشکلات بسیار بزرگتری مواجه خواهد ساخت . قطعا عقل و تدبیر به هر حکومتی می گوید که دولت ها و حکومت ها باید همراه با خواست و نظر مردم باشند و این نعل واروونه که انتظار حکومت برای هدایت مردم به مسیر دلخواه خود ، حکومت را به سراشیبی سقوط و نابودی خواهد کشید. تنها راه نجات حکومت بازگشت به ارای مردم و اطاعت از خواست عموم مردم و اصلاح ساختاری و رفع فساد گسترده در ساختار آن است.

  • کامران

این روزها دارم برای پنجمین یا ششمین بار «بار هستی» را می خوانم. بارهستی خواندن مثل اینه که توی کوچه پس کوچه های درون خودت گام برداری و با توما و ترزا و سابینا و فرانز ورای خط سیر زمان سیر کنی. انگار مستانه در خود تلو تلو می خوری و مستی و راستی را با خودت داری، خود خودت. در این تلو تلو خوردن گاهی به انتهای غم انگیز قصه ترزا و توما می رسی و گاهی دوباره به رختخواب شان ،چند سال قبل، بر می گردی. بوی موی زنی غریبه را در موهای توما به مشامت می رسد. با ترزا در خیابان های پراگ از تانک های روسی عکس می گیری وشاهد دلبری های دختر های دامن کوتاه چکی می شوی که به سربازان تحت فشار جنسی روس خودنمایی می کنند. در این میانه گهگاهی از قصه در میآیی تا با سوالات عمیق نویسنده مواجه شوی و گاهی می گذاری افکارت را زیر و رو کند.

به قول شمس تبریز که می گفت :«بگذار زندگی ات زیر و رو شود چه بسا زیرش از روش بهتر باشد.» من هم می گذارم در افکار نویسنده، افکارم زیر و رو بشه. 

من از خوندن و فکر کردن با و به این کتاب سیر نمی شم.

  • کامران
من نمی فهمم چرا هرجایی می خوایم بریم باید دقیقا جلوی همونجا خودرومونو پارک کنیم. دقیقا ده متر جلوتر جای پارک هست ها! ولی میایم دقیقا جلوی فروشگاهی که میخایم دوبله پارک می کنیم. سری قبل ماشینمو پارک کردم رفتم و برگشتم دیدم یه ۲۰۶ دقیقا کنار ماشینم پارک کرده بود و رفته بود. رفتم توی اداره دارایی هرچی صدا زدم کسی نیومد.سرتونو درد نیارم حدود ۱۵ دقیقه منتظر موندم یه خانم میانسال اومد و وقتی با اعتراضم مواجه شد بجای عذرخواستن طلبکارانه شروع به سرصدا کرد.
با پادرمیانی دو سه عابر رفت. 
ما به راحتی حق دیگران را زیر پا می گذاریم. توجیه . توجیه است که این بلا را سرمان آورده.
این توجیه لعنتی فقط توی رانندگی مون نیست. وقتی دوبله یا روی پل پارک می کنیم. وقتی حق تقدم را نادیده می انگاریم و ... . توجیه کردن توی همه زندگی مون هست و خیلی راحت حق دیگران را به توجیهی نادیده می گیریم.
جالبه که عموما وقتی با توجیهی حقمون لگدمال میشه ناراحت میشیم و رگ گردنمون بالا میزنه ولی وای ازون موقع که حقی رو پایمال می کنیم. 
ما مردم توجیه گری هستیم و اصلا درکی از حق و حقوق دیگران نداریم و نمی دانیم که این فرهنگ واقعا آزار دهنده وآسیب زننده است.
اگر هر جایی خواستیم -توی هر زمینه ای- دوبله پارک کنیم بهتره نگاهی به دورتر بندازیم و راه بیشتری برویم ولی حق کسی رو به هیچ توجیهی پایمال نکنیم.
  • کامران

امروز برای یه پروژه مصاحبه رفتم. خب توی زمینه ای که مصاحبه رفتم سوالات تخصصی توی یه حوزه خاص ازم پرسید. من اطلاعات کلی داشتم ولی مصاحبه گر جزییات دقیق ازم میخواست مثلا میگفت بر اساس چه استانداردی اینو میگی؟ خب منم واقعا تا این حد روی این حوزه مسلط نبودم. فکر می کنم ردم کنه .

دارم به این فکر می کنم این همه سال شاهد انتصاب به جا و شایسته فلانی به فلان منصب بودیم. پس چرا به امروز رسیدیم؟ آیا واقعا این حد از دقت توی سطح کارشناس وجود داره در مورد یک بی شرف زاده که کیلویی پست و مقام می گیره وجود داره؟ چرا برق و اب و گاز و اینترنتمون و زندگی مون بحرانیه؟ چرا دریاچه ارومیه نابود شد؟ چرا هیچ کس توی این وضعیت حس خوشبختی نداره؟

فک نمی کنم حال مونو هیچی خوب کنه جز یه خبر مرگ.

  • کامران

از وقتی اینترنت رو شناختم وبلاگ نویسی رو شروع کردم. یه بار فیلتر شدم. یه بار بلاگفا ترکید و این هفته هم سرویس وبلاگ نویسی بیان بدون هیچ اعلامی متلاشی شد.
برای من خیلی سخت بود دوباره آرشیو وبلاگمو از اینترنت پیدا کنم و دوباره مطالبمو منتقل کنم ولی این کارو کردم.
با هر وبلاگی که متلاشی میشه جدای کوهی از مطالب که نابود میشه ، ارتباطات و لینک های زیادی هم که خیلی ارزشمند هستن نابود میشه. تصور اینکه خونه ای بسازی و هر لحظه ممکنه هر بلایی سرش بیاد سخته. وبلاگ نویس ایرانی و فارسی زبان گروگان گرفته شده در ایران، جز جنگیدن با انواع و اقسام فیلتر ها و محرومیت های داخلی و خارجی ، باید همیشه کوله بارش اماده باشه برای اثاث کشی.
این رنج هم روی بقیه رنج هایی که این روزها داریم و داشتیم.

پی نوشت:بیان همونطور که بی خبر گم شد بی خبر برگشته. کاش یک توضیحی بدن چرا اینکارو کردن

  • ۱ نظر
  • ۱۰ مرداد ۰۴ ، ۱۸:۳۵
  • کامران

این چند روز گذشته اتفاقات زیادی افتاد.هرچه شد،شده.حکومت ج.ا باید فهمیده باشه کشور دوست وجود نداره و نمی تونه توی شرایط حساس روی اون ها حساب کنه و هیچ دستاویزی به اونها نداره. ج.ا باید متوجه بشه که تنها دوست و متحد واقعیش فقط و فقط مردم هستن. مردم ایران. بدون پشتوانه مردمی هر حکومتی با هر توان نظامی محکوم به نابودی و سقوطه. نمونه بارزش آلمان شرقی یا حکومت سوسیالیستی شوروی که با همه دبدبه کبکبه اش فروریخت.

حکومت دو رویکرد می تونه بعد ازین اتخاذ کنه. راه معقولانه اعلام آشتی ملی و برگشت به مردم و به رسمیت شناختن آزادی ها و خواست مردمه. یا ادامه روند قبلی.

باید حکومت به مردم برگرده و از همه کسانی که مورد ظلم و ستم قرارگرفته اند دلجویی کنه. ثروت ملی رو در کشور خرج کنه و به صورت جدی شروع به محرومیت زدایی کنه و به اقلیت های دینی و مذهبی آزادی های لازمو برای برگزاری سنن خودشون بده.

الان ج.ا در عرصه بین المللی هیچ اهرمی نداره و اگر به بقا فکر می کنه باید فقط و فقط به مردم برگرده.

دست از دروغگویی برداره و به فساد سیستماتیک رو قلع و قمع کنه.

راه دیگه ای وجود نداره.

  • کامران

توی یه کشور معمولی شهروندان مالیات میدن، دولت در خدمت منافع مردم و بنا به خواست مردم برای تامین امنیت و آزادی های اساسی و رشد و توسعه کشور مالیات های پیدا و پنهان رو هزینه می کنه. دولت باید در برابر تک تک واحد های پولی که خرج می کنه پاسخگو باشه و قانون تابع خواست عموم مردمه. خواستی که از طریق پارلمان که نماینده اراده ملت مسجل میشه و پیگیری میشه. در یک کشور معمولی پلیس حافظ امنیت و جان مردمه و در مقابل مردم متواضع و محترمانه رفتار می کنه. این تواضع و احترام در بین مجرم و غیر مجرم هیچ فرقی نمی کنه.

در یک کشور معمولی تمام نیروی پلیس خرج لشکر کشی علیه مردم نمیشه و مردم با دیدن پلیس حس انزجار و تنفر ندارند.

در یک کشور معمولی درآمد دولت در کشور هزینه میشه و دولت حق نداره ثروت مردم را در بقیه کشور ها هزینه کنه.

در یک زندگی معمولی شهروندان با هر عقیده ای مادامی که مزاحمت و آزار برای دیگران ندارد، در انجام مناسک دینی خود آزاد هستند و کسی صرف داشتن عقیده و نظر متفاوت کشته نمی شه.

در یک کشور معمولی دولت حق نداره یک مسلک یا عقیده را به عموم مردم تحمیل کنه.

دولت خدمتگزار و تابع خواست مردم است و هیچ قانونی علیه مردم و خواست عموم مردم تنظیم نمی شود.

مردم حق اعتراض مسالمت آمیز دارند و امنیت و آزادی آنها توسط دولت تضمین می شود. به هیچ معترضی با سلاح جنگی حمله نمی شود و کسی بخاطر اعتراض اعدام نمی شود.

همه در برابر قانون برابرند و مردم حق شکایت از همه ارکان دولت بخاطر قصور و تقصیر را دارند. کسی ارباب نیست و مردم رعیت نیستند.

توی یه کشور معمولی هیچ رسانه ای و هیچ مسئولی دروغ پمپاژ نمی کنه و چیزی سانسور نمیشه. مردم صغیر تصور نمی شوند و حقی به خاطر تشخیص دولت از مردم سلب نمیشه.

شفافیت وجود داره و دروغگو و جنایتکار و دزد محترم نیستند.

الهه حسین نژاد زنده بود اگر ما یک زندگی معمولی داشتیم.

  • ۱ نظر
  • ۱۶ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۴۶
  • کامران

همه ما فکر می کنیم اگر بجای فلان ماشین، فلان ماشین را داشته باشیم، یا از فلان گجت استفاده کنیم یا یک باغ ویلا بیرون شهر داشته باشیم خوشبخت تر یا لااقل خوشحال تر هستیم. چیزی که ذهن منو مدت ها درگیر کرده بود تا در کتاب هنر خوب زندگی کردن دوباره به همین نکته توجهم جلب شد. واقعا خوشحالی از خریدن یک چیز جدید معمولا از کمی قبل از خرید آن تا کمی بعد خرید ادامه داره و داشتنش بعدا چیزی به خوشحالی مون باز نمی کنه. مثال کتابو بگم که می گفت خرید یه قایق تفریحی دو لحظه خوشحال کننده داره ، لحظه ای که میخریش و لحظه ای که می فروشیش. همه این ولخرجیا واقعا برامون اونقدری که تصور می کنیم خوشحال کننده نیست و ذهن ما معمولا در مورد خوشحالی ناشی از داشتن چیزای جدید اغراق می کنه و ما رو گول می زنه.

معمولا خرید های از روی هوس و نه از سر نیاز فقط ما رو بی پول تر می کنه و به نظر من بجای خرید بدهی باید سرمایه بخریم.

بدهی هر چیزیه که از پولمون کم می کنه و سرمایه هرچیزیه که پولمونو زیاد می کنه. مثلا یه ماشین که برای استفاده شخصی تهیه میشه بدهیه و همون ماشین اگه به یه شرکت کرایه بدیم سرمایه میشه.

البته که خوندن پدر بی پول پدر ثروتمند هم خیلی توی دیدگاه مالی موثره و از کتابای خوبیه که خوندم.

  • ۱ نظر
  • ۱۵ خرداد ۰۴ ، ۲۰:۴۸
  • کامران

دیروز یه ساختمون رو بازدید کردم که سازنده هر طبقه رو به چار پنج نفر فروخته بود و فرار کرده بود. خانم مهندس ناظر پروژه هم از اساس به این پروژه سر نزده بود. تقریبا توی این ساختمون همه چیز نمایشی و مضحک بود. از لوله کشی دروغین برق تا بستن کامل سقف بدون هر گونه لوله ارتباطی. توی هر باکس هم از طرف هر لوله سیم کشی به طول نهایتا سی سانتی متری کرده بود که از هر قوطی پریز یا کلید سیمو میکشیدی نهایتا سی سانتی متر سیم دستتو می گرفت که طبیعتا راه به هیچ جایی نمی برد. سیم کشی اعلان حریقش با سیم معمولی بود (باید کابل نسوز باشه) . کارگاه نبود میدون جنگ بود. یه آپارتمان هفت هشت واحدی نگهبان مسلح داشت چون تقریبا هر روز با هجوم انبوه نفراتی مواجه بود که دنبال وارد شدن به یکی از واحد ها که به سه چار نفر دیگه فروخته شده بود ، بودن.

برق کارگاهی هم کاملا شبیه شبکه عصبی از سیم های سایز های مختلف و چند تکه بود که با چسب برق وصله و پینه شده بود.

از نظر دادگاه و در خیالات قاضی های پرونده های این چنینی ناظرین به صورت 24 ساعته در محل پروژه باید حضور داشته باشند و نقطه نقطه کار تحت کنترل داشته باشند. چه قبول داشته باشیم چه نه این وضعیت و انتظاریه که قانون از یه ناظر داره.

تنها دستاویز ما بازدید منظم و ارایه گزارشات منظم به شهرداری و صدور دستورات اجرایی به مجری قانونی هست و ابزار دیگه ای نداریم.

خانم مهندس قضیه ما اصلا در ایران نبود و مطمئنا حتی یک بازدید ازین پروژه نداشت و دستش خالیه از نظر قانونی. 

من سخته برام درک قبول مسئولیت سنگین نظارت و گرفتن حق الزحمه (هر چند ناچیز) و انجام ندادن حتی یک بازدید از پروژه. برای من درک این حجم از بی خیالی و بی مسئولیتی واقعا سخته. این که شما حق الزحمه رو گرفتی و کلا از ایران رفتی و  هیچ کسی رو هم برای انجام بازدید هات معرفی نکردی (گرچه غیر قانونیه ولی بهتر از بی عملی محضه) توی پروژه های این چنینی که پای قاضی، دادستان، شهرداری ، نظام مهندسی و کلی مالک بی ملک و مالباخته طرف هستی واقعا دردسر بزرگی داره و باید به تبعاتش سخت توجه کرد.

  • ۱ نظر
  • ۱۴ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۰۱
  • کامران

دوباره شروع کردم هنر خوب زندگی کردنو می شنوم. توی فصل سه در مورد سیستم اتوپایلوت (پرواز اتومات) هواپیماها می گفت و اینکه این سیستم میزان انطباق پرواز رو با مسیر از پیش تعیین شده رو توی هر ثانیه مکررا چک می کنه و بر اساس میزان انخراف دستورات لازمو مکررا صادر می کنه.

بعد اومد این مساله رو به خیلی از اهداف ‌و روابط تعمیم داد و گفت ما توی روابطمون یا اهدافمون باید مشابه این قضیه عمل کنیم و اگر خواهان رسیدن به هدفامون هستیم یا انتظار داشتن یه رابطه خوب داریم مدام باید حواسمون به پایش وضعیت موجود و انحراف از هدف باشه و دائم به فکر اعمال اصلاحات و اقدامات لازم برای رفع انحرافات باشیم.

خیلی سخت شد آخرش که اگه متوجه نشدین دوباره بخونید!

پ.ن:خیلی خوبه که توی رابطه خصوصا مدام بهش رسیدگی کنیم. اشتباهی که جوونای امروزی می کنن و بعد شش ماه تا دوسال که جاذبه های جنسی تموم میشه دیگه هیچی براشون نمی مونه و زود جدا میشن.
توی رابطه هست که باید خود پارتنرمونو بپذیریم . نخایم عوضش کنیم و تلاش کنیم که تفاوت ها رو در سلایق و در نوع نگاه درک کنیم.
حرف بزنیم و قهر نکنیم و قلدری نکنیم و حرمت ها رو نگه داریم.

  • ۱ نظر
  • ۱۳ خرداد ۰۴ ، ۱۸:۵۹
  • کامران

مداومت و استمراره که عادت های خوبو می سازه. امروز فکر می کنم ۱۰۰ روز از حل مدام پازل های شطرنجی و ۴۲۳ روز از مطالعه مستمر کتاب من میگذره که توی این مدت ۱۰۰ کتاب رو مطالعه کردم.

می تونم ساعت ها رکاب بزنم و با دوچرخه فاصله بین دو شهر رو طی کنم.

بچه تر که بودم پنجم دبستان که بودم چون نسبت به همسالانم جثه کوچکتری داشتم کسی برای دزد و پلیس منو انتخاب نمی کرد. یه بار این کارو کردن من به هم تیمیام گفتم سریع ترین ادم مدرسه رو به من بسپرین. مسخره شدم ولی وقتی شروع کردم به دنبال کردنش بی وقفه این کارو کردم. انقدر آروم پشت سرش دویدم تا تسلیم شد.

اونجا بود، دقیقا همون پنجم دبستان که به این ایمان رسیدم که استمرار و سماجت تنها راه پیروزیه.

ما هممون هر روز توی یه نبرد نابرابر مشغول جنگیدنیم و گاهی خسته هم میشیم ولی باید باور کنیم که دنیا عادلانه نیست و باید با استمرار حقمونو از گرگ زمونه بگیریم.

استعداد مهمه ولی استمراره که پیروزی میاره.

امروز اخرای کتاب هنر خوب زندگی کردن حرف قشنگی زد که خیلی کیف کردم گفت خوشبختی تعریف سلبی داره میدونیم خوشبختی چی نیست ولی نمی تونیم بگیم خوشبختی چی هست.

  • ۲ نظر
  • ۱۲ خرداد ۰۴ ، ۱۹:۵۸
  • کامران

من سعی کرده بودم یک فرمت خاص رو توی نوشته هام رعایت کنم. این کار زمان ایجاد هر پست رو به حدودا یک ساعت طول می داد. سعی می کنم فقط بنویسم و از ارجاع متن حتی الامکان پرهیز کنم. دیگه موسیقی هم نمیزارم چون اصلا معلوم نیست سیستم وبلاگ بیان به چه سمتی میخاد بره و سعی می کنم بیشتر بنویسم.

البته مخاطب خاصی هم ندارم.

خیلی مطالب زیاد و حرفای زیادی به ذهنم میرسه ولی تا به نوشتن ختم بشه هزار تا کار و مساله و ایده دیگه به ذهنم می رسه.

همش میره از یادم.

این روزا کتاب "کتابخانه نیمه شب" رو خوندم و شنیدم و تموم کردم که در مورد این بود که هر انتخابی می تونه یه زندگی متفاوت و متمایزی برامون رقم بزنه و  در اثر این انتخاب ها هزاران زندگی موازی و دنیای موازی برامون ایجاد میشه. من این کتاب رو با خوانش خانم سوگل خلیق شنیدم که قبلا اثری با صدای ایشون نشنیده بودم و از صداشون و بیانشون و خوانششون خوشم اومد.

بعدش کتاب هنر خوب زندگی کردن رو دارم تموم می کنم که یک سری نکات خوبی در مورد نحوه رفتار و انتخاب ها می گه و یک سری باور ها رو سخت و منطقی و درست به چالش می کشه. هر دوی این کتاب ها واقعا خوب بود و باید دوباره بخونم و بشنومشون.

عادل فردوسی پور به نظر من یک نخبه ارزشمند و یک گزارشگر و استاد دانشگاه و مترجم خوبه ولی واقعا خوانش کتاب صوتی رو بهتره به اهلش بسپرن.

به بچه های گروه فیدیبو هم گفته بودم که من واقعا اشتباهات زیادی و تصمیمای اشتباه زیاد و رفتارای اشتباه زیادی توی زندگیم داشتم که شاید خوندن این کتاب مانع ازون اتفاقات می شد.

البته که واقعا از هیچ کدوم از اشتباهاتم پشیمون نیستم.

  • ۱ نظر
  • ۱۲ خرداد ۰۴ ، ۰۰:۰۰
  • کامران

جز از کل را در ایران با ترجمه پیمان خاکسار می شناسیم. ترجمه ای که بعضی جاها روون و گاها گیج کننده و بی دقت است. این کتاب، کتابی نیست که بخواهیم نسخه سانسور شده اش را بشنویم. گرچه فیدیبو واقعا در کتاب صوتی جز از کل گل کاشته و واقعا خیلی خوب صوتی شده.رامین بیرق دار و پوریا رحیمی سام واقعا توی خوندن این کتاب گل کاشتن. مساله ولی ترجمه و سانسور هست. یک گروه از گویندگان اماتور نسخه اصلی کتاب رو به زبان فارسی ترجمه کرده اند و بدون سانسور این کتاب رو روایت می کنند. صدا برداری حرفه ای نیست ولی واقعا به نظر من قابل قبول هست.می تونید این کتاب رو توی کست باکس ازین لینک بشنوید. البته برای اجرای این  پادکست نیاز به فیلتر شکن هست.

این کتاب روایت مارتین و تری و جسپر دین هست که توی هر صفحه این کتاب شما می تونید یه جمله قصار برای روایت توی گروه ها و فضای مجازی پیدا کنید. طنز لطیف و خنده شیرینی با شنیدن این کتاب به لبانتون می شینه البته نویسنده این کتاب رو به نیت طنز ننوشته است!

اگر کسی از من یک رمان پر فراز و نشیب و پر از ماجراهای غافلگیر کننده و شیرین بخواهد قطعا این کتاب را معرفی می کنند.

من توی ماه گذشته کارم رو عوض کردم که عمیقا به این جمله رسیدم که ادم ها شرکت رو ترک نمی کنند، مدیرشون رو ترک می کنند.گرچه مدیریت یه علم اکتسابی است ولی این مساله توی ذات ادم هم باید باشد. مدیر می تونه باهوش باشه ولی مدیر و رهبر خوبی نباشه.

سیستم های دروغ گو و خدعه گر خیلی بد هستند. از این تغییر راضی هستم.

دریافت
عنوان: نسیم سحر
حجم: 11.3 مگابایت

21:38:21

  • ۰ نظر
  • ۱۰ اسفند ۰۳ ، ۲۱:۱۵
  • کامران

دیشب که میخاستم اتوکد 2025 رو باز کنم، خطای لایسنس میداد و اصلا باز نمی شد. نسخه های قبلی هم اصلا شروع به نصب هم نمی کرد. اومدم خودمو تحویل بگیرم ویندوز 11 نسخه 24h2 رو خریدم و نصب کردم. خیلی سیستمم کند شده بود ولی گفتم شاید درایور ها رو نصب کنم مشکل کندی رفع بشه و بعدش دیدم افیس نصب نمی شه و خطا میده. حدودا تا اینجا 4-5 ساعت پای سیستم نشسته بودم و خیلی هم منو خسته و کلافه کرده بود این کندی و گیر و گوراش. دیگه دیدم کنده و میخاد اذیت کنه قید 4-5 ساعت کار رو زدم و ویندوز نسخه 22h2 که دو سال مهمون سیستمم بود رو دوباره از اول نصب کردم و کل زمان رو از اول روی این ویندوز گذاشتم . الان که دارم براتون ماجرا رو میگم ویندوز جدید نصب شده، درایور ها نصب شده ، انتی ویروس شید نصب و فعال سازی شده و اتوکد کوفتی 2025 هم روی سیستم نصب شده. اولین مشکل فونت ها بود که نقشه امو بهم ریخته کرده بود. ولی فونت ها رو از روی درایو ابری پیدا کردم و ریختم و با یه ریست این مشکل هم حل شد.

میخام بگم وقتی هدفت مشخصه و کاری که میخای بکنی رو میدونی و دقیقا مسیر رسیدن به اون هدف ترسیم شده ، تنها چیزی که لازم داری سماجت و سرسختیه. مهم این چشم انداز و هدف است.خیلی دوندگی ها دوندگی هست ولی فاقد هدفه و نتیجه ای هم نداره.

دریافت
عنوان: با کی می جنگی عزیزم
حجم: 9.19 مگابایت

21:42:47

  • کامران

دیروز سه شنبه تصمیم گرفتیم با همسر گرامی یه نهار دو نفره بیرون بخوریم. چون اشتراک اسنپ پرو فعال دارم و یکی از بهترین رستورانای منطقه این اشتراک رو پشتیبانی می کنه و تخفیف خوبی میده ، نهارو با اسنپ خریدم و دو نفره راهی رستوران شدیم.سالن رستوران بزرگه ولی واقعا شلوغ بود و یه میز خالی پیدا کردن راحت نبود.

خدماتی های رستوران سریع مشغول توزیع غذا و پذیرایی از مشتریان بودند و با چند بار یاد آوری بالاخره غذا رو آوردن و یه پرس برنج اضافه آورده بودن! شروع به خوردن کردیم و واقعا همون طور که انتظار می رفت غذاشون واقعا عالی و با کیفیت بود. ناگهان یه چیزی مثه سنگ توی دهنم اومد و از دهنم در اوردم یه دونه دندون کامل بود! حدسی که زدم این بود که یه دندون مصنوعی افتاده توی غذا و حالم واقعا بد شد. حس بدی داشت واقعا. به یه خانم خدماتی اشاره کردم بیاد. این خانم توی دو سه سری قبل که صداش کرده بودم نیومده بود! این دفعه من باب محکم کاری یه بار دیگه صداش زدم. خانم همسر هم که متوجه قضیه شده بود دست از غذا خوردن کشید! تا اون خانمه خدماتی بیاد من زبونمو به دندونام کشیدم و متوجه شدم یکی از دندونام که قبلا روکش کرده بودم درسته از جاش درومده بود! اون خانمه که نیومد ولی این بار واقعا خوشحال شدم از نیومدنش. موقع بیرون اومدن پول برنج اضافه رو حساب کردیم و با تشکر از رستوران خارج شدیم.

خیلی موقع ها توی زندگی مون مشابه این اتفاق میوفته که باعث میشه ما تحلیل اشتباهی داشته باشیم و یا فکر اشتباهی بکنیم. گاهی با یه فکر دوباره یا یه زمان کم دادن متوجه تفسیر  و قضاوت اشتباهمون می شیم. به همین خاطر به نظرم مکث کردن توی موقعیت های این چنینی ممکنه گزینه بهتری باشه تا اینکه بخوایم فورا واکنش نشون بدیم .

البته من واقعا میخاستم فورا واکنش نشون بدم و این مکث رو به خاطر نیومدن اون خانم به دست آوردم!

دریافت
عنوان: سرنوشت
حجم: 7.42 مگابایت
13:06:11

  • کامران
روزنوشت های شخصی من
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب